محل تبلیغات شما

کابین زئوس



سلام سلام صد تا سلام
ببخشید که این قسمت اینقدر طول کشید. من و اشلی درگیری داشتیم که آیا واقعا این فصل باید فصل راس باشه یا فصل اشلی. خلاصه اینکه دعوا به نفع اشلی به خاتمه رسید، و من به طرز وحشتناکی  توش گیر کردم؛ رسما نمیتونستم بنویسم. خلاصه بعد از هفته ها و تهدیدهای اشلی و ترور شخصیتی و فیزیکی من، این فصل آماده شد. هرنقدی دارین بگین، خودم از همتون ناراضی ترم. 
برای کسایی که فراموش کردن، یه خلاصه کلی از فصل پیش میگم:
راس فرزند بی نام و نشون یک خدایی توسط یه هارپی و یه غول گرفته میشه، و وقتی هارپی آماده میشه که اون رو برای مراسمی بکشه، لیز به نجاتش میاد و مشخص میشه که راس و لیز همدیگر رو از قبل میشناختن. 
برای ادامه برین به ادامه مطلب: 

سلام!:squee: personal revamp by AutumnOwl

به کابین زئوس خوش آمدید!

اگر موقع نشان دار شدن چیزی مثل آذرخش یا رعد و برق گیرتون اومد، مطمئن باشین که بچه ی زئوس هستین!Tazed by a Tard by AutumnOwl

                توی این کابین خطر برق گرفتگی هست. حواستون باشه!!!



برای خوندن قوانینین.


خوندن قوانین برای همه ی اعضا اجباریه.

برای خوندن معرفی زئوس اینجا کلیک کنین.


قدرت های کابین زئوس:

1-کنترل باد(لیز)

2- کنترل الکترسیته

3-کنترل طوفان

4-      کنترل باران(سین)

5-داشتن عقاب

6-دیگر قدرت های معمولی(مثل تبدیل شدن به گرگینه(اشلی)یا مثلا دارا بودن قدرتی بدنی مثل هرکول)

7- کنترل درخت بلوط

8- کنترل انرژی

 [لطف کنین و فقط یک قدرت انتخاب کنین تا به بقیه هم برسه. از انتخاب قدرت های تکراری هم خودداری کنین.]


جهان: *ایجاد هزار مانع برای منصرف کردن ما از داستان نوشتن*
ما: *همچنان مینویسند* 
بعد از اینکه داستانای ما برای بارِ. سوم یا چهارم به کل پاک شدن تصمیم گرفتیم که حساب خودمون رو از کمپ سوا کنیم تا اگه یه دوست عزیزی خواست بیاد انتقام‌جویی یا اگه دوست نازنین‌تری دستش خورد و همه بلاگا رو پاک کنه دیگه ما مجدد آسیب نبینیم. خلاصه اینکه برای خوندن این فصل اینجا کلیک کنین. 

سلام به همه اهالی اردوگاه ❤


مطمئنم خیلیاتون با من آشنایی دارین

و اگه ندارین .

میتونیم با هم آشنا بشیم ^_^

متاسفانه من به خاطر نداشتن دو نعمت خدادادی به نام حال » و اعصاب » معرفی نامه ی قبلیمو با یه سری تغییرات کوچولو همین جا قرار می دم .

به امید اینکه دوستای خوبی برای هم بشیم :)



خب پس به نام خدا .
من لیندا هستم ٫ ملقب به لین



سلاااااااااااااااام
از عید تا الان داستان نذاشته بودم!!!
و بالاخره کاملش کردم!
امان از درس ها هئی!
خب اول از همه نمیدونین چقد برنامه ریزی کردم تا داستان 13 ام برسه به اشلی:)))
و اینکه چون خیلی وقت بود که نذاشته بودم این فصل طولانی تره
و دیگه چی؟؟؟
گمونم همین.
نظر فراموش نشه:)


سلام!
بالاخره این فصلو نوشتم!
و اینکه حجم فصلم بیشتر از 60 کیلو بایته:/
پس مجبورم یه قسمت هاییش رو اینجا بذارم -_-
چه وضعشه!
درضمن دوست عزیزمون کلارو میسن از کابین هرمس نقاشی اشلی دنیای موازی رو کشید:)))))
مرسی^*^
منم گذاشتمش تو بیوگرافی اشلی. حتما ببینینش.
نظر فراموش نشه.

فصل دهم

اشلی(6)

داستان‌های اشلی بهترین دخمر جهان (6): با شوور ننم بابا کرم میرقصم، بابا کرم.آه آه. دوست دارم.آه آه.


- همش پر تاکسی زرده! همه جا آدم عین مور و ملخ وجود داره! ساختمون ها انقدر بلندن!! بهشون چی میگفتن؟؟ آسمون بُرنده؟؟؟ آسمون رو با چاقو ببر؟؟؟ اصلا یادم نیست.

توی دست آلیس یه کتاب با چنین عنوانی بود: راهنمای 101 برای ابلهانی که از غار درآمده اند» نوشته مازو و واکی بیفانگ. آلیس یکم صفحات رو ورق زد و بی حوصله گفت: آسمون خراش.

- ای وای راست میگی . همون آسمون بُرنده!

آلیس آه کشید: تو نیویورک.

و دوباره کتاب رو ورق زد: روان شناس هست؟

برگشتم سمتش: چطور مگه؟

و بعد خودم رو بهش نزدیک کردم و دستم رو دورش حلقه زدم: هر مشکلی داری میتونی به من بگی. به من اعتماد کن.

آلیس خودش رو از من جدا کرد: برای خودم نمیخوام. برای تو میخوام.

یکم بهش خیره شدم بعد آه کشیدم: خب. شایدم بتونم به تو اعتماد کنم، داستان از اونجایی شروع شد که.

آلیس فریاد کشید: خفه شو! نمیخوام داستان فوق احمقانت درمورد زمانی که مامانم نقاشیم رو پاره کرد انگار من رو پاره کرده بود» بشنوم!!

اشک تو چشمام حلقه زد: یعنی میخوای داستان وقتی مامانم کوکی بهم نداد انگار منو به خودم نداد» رو بشنوی که غمگین تره؟

آلیس دستشو محکم کوبید به پیشونیش: اصلا دلم نمیخواد چیزی درموردت بدونم!

اشکام گوله گوله ریخت: نمیتونم به تو اعتماد کنم؟

آلیس بی توجه به من، به اطراف که پر درخت بود نگاه کرد: از این گورستون چطوری قراره بریم به نیویورک؟

با شک گفتم: اممم نمیدونم متوجه هستی یا نه. ولی گورستون جاییه که ژنازه هایی مثل شما رو دفن میکنن. اینجا اسمش جنگله. جَـ ن گگگ.

آلیس با اخم برگشت سمتم: میدونم که جنگل چیه. از این. جنگل چطوری میخوایم بریم نیویورک که به گفته کتاب ماکی توی یه قاره دیگست؟

تازه یادم افتاد برای چی اومده بودیم جنگل. با خوشحالی پریدم جلو: آها آره. میدونی دفعه قبل من داشتم روی یه سرسره توی یکی از پارک های نیویورک وحشی بازی درمیاوردم که یهو فضاییا احساس خطر کردن و تصمیم گرفتن من رو از سلاحشون که به گمونم سرسره بود دور کنن. برای همین الان میخوام با این الواری که از دم کابین هفاستوس کش رفتم یه سرسره درست کنم و روش میمون بازی دربیارم! تا دوباره فضاییا احساس خطر کنن و من رو بفرستن به یه مکان دیگه. و انقد این کار رو میکنم تا من رو بفرستن به نیویورک و بعدش.

آلیس پرید وسط حرفم: عالیه! حالا باید کل روزم رو زمان بذارم توی عقب مونده رو نگاه کنم که حتی بلد نیستی پاپیون بزنی. چه برسه با یه مشت چوب، سرسره درست کنی. اونم برای توهم کوفتیت و دوستای خیالیت که یه مشت فضایین.

دلخور گفتم: هی!! دوستای خیالی من فضایی نیستن!!

آلیس چنان آه عمیقی کشید که انگار بهش گفتم برو توالت کابین هفاسوسک رو تمیز کن. بعد پیشونیش رو مالید و آسمون رو نگاه کرد.

- تازشم.

آلیس به من نگاه کرد و یه ابروش رو برد بالا.

- دوستای من خیالی نیستن.

آلیس خیره نگام کرد. بعد با صدای گرفته گفت: پس چین؟

دستمو به کمر زدم: معلومه دیگه. موازی!!!

آلیس چشماش رو بست و مرد. همه یهو از بین درختا اومدن بیرون و برام دست زدن بهم کلی مدال دادن. همینطوری که من رو رو دستاشون گرفته بودن و داد میزدن اشلی قهرمان، اشلی قهرمان، جانی مواد فروش مواد کش رو به سزای اعمالش رسوند، اشلی قهرمان، یهو در کمپ باز شد و نور طلایی زد بیرون و صورت من مثل مسیـ.

- اوی.

به خودم اومدم و دیدم آلیس داره با اخم نگاهم میکنه. لبخند زدم بهش و میخواستم بدوئم سمت الوار که یهو متوجه یه نشونه روی زمین شدم. آلیس بهم نزدیک شد و نشونه رو روی زمین دید. رنگش مثل گچ سفید شد: . پرتال؟

سرم رو با تعجب بردم بالا: هه؟ این دیگه چیه؟

و سمت نشونه رفتم: مریخی ها؟ اورانوسیا؟ شمایین؟

آلیس وسط حرفم پرید: اشلی صبر ک.

بدون توجه به آلیس به نشونه نزدیک شدم و داد زدم: اشلی دنیای موازی؟ قراره همدیگه رو ملاقات کنیم؟ اشلیی؟!

آلیس تشر زد: اشلی!

ولی من دیگه خودم رو بصورت انتحاری انداختم توی نشونه تا به اشلی موازی برسم. بالا سرم رو که نگاه کردم آلیس رو دیدم که داره به نشونه نگاه میکنه و داد میزنه. بعد همه جا سیاه شد و من داخل دنیای موازی پرتاب شدم. بعد از سفیدی مطلق که چند ثانیه ای کورم کرده بود کم کم اطراف مشخص شد و همونجا اشلی اون یکی دنیا که مو و چشمش قرمز بود رو دیدم که گفت: اشلی دنیای موازی! منتظرت بودم. من این مسیر رو برات ساختم!

منم گفتم: اشلی دنیای موازی! دستت درد نکنه کارم رو راحت کردی. حالا دیگه نیازی نیست کنار میز مدیریت تولیپا وایسم و رقص آتشین انجام بدم تا موهای تولیپا آتیش بگیره و من به دنیای موازی برم چون باور کن تولیپا خیلی خودش رو کنترل میکنه تا آتیش نگیره! حالا وقت اینکه دوئل انجام بدیم تا فقط یه اشلی و یه بهترین دخمر جهان توی کل هستی وجود داشته باشه.

دوتامون بلند شدیم. من زره طلایی شوالیه ایم رو پوشیدم و اون زره نقره ای قهر.



آخرین جستجو ها

madertaipur kodakaneh.mihanblog.com دانلود فیلم سریال جدید خارجی ایرانی لینک مستقیم lessmesotank سردار شهید رمضانعلی پیرانی وبلاگ ۀزیون های کنگره 60 مهندسی مكانیك Raymond's info اشعار و دلنوشته های نیما اسدی marlighcorrna